ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

ویرگول برای نرسیدن به نقطه

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

نخواهندگی

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۲ ب.ظ

روبروی من نشسته بودند، یعنی من به پشت آنها نشستم. آنها نشسته بودند که من نشستم. آن سان نشسته بودند که گویی جز «خود» اغیار و اعصار و اعمال هیچ است. نه فقط به من که به همه‌ی نشستگان پشت کرده بودند، پشت به نشسته آدم‌ها ولی روی به رونده آدم‌ها بودند. اشارت ضمنی آغوش آن‌ها نفی هر تملک‌خواهی دیگری بود، جز دیگری تمنای دیگری نداشتند.

 

1. «نفی تملک‌خواهی، نخواهندگی جایگزین وارونِ خودکشی است. خود را نکشتن یعنی: این تصمیم را گرفتن، دیگری را تملک نکردن.

2. تملک‌خواهی را باید کنار گذاشت-اما نفی تملک‌خواهی هم نباید در کار باشد: نیازی به خودباختگی نیست. من خوش ندارم مصائب شور و شر خود را با «یک زندگی ناتوان، مرگ‌اندیشی، اوج بی‌نشاطی» تاخت زنم. نفی تملک‌خواهی مهربانانه نیست، به عکس با شدت و حدت و بی‌عطوفت است: از یک سو، من در مقابل دنیای حسانی جبهه نمی‌گیرم، می‌گذارم اشتیاق در درون‌ام جاری باشد؛ از سوی دیگر اما، این دنیا را می‌بینم که در برابر «حقیقت من» قدعلم کرده: حقیقت من سراپا عشق ورزیدن است: وگرنه، من پا پس می‌کشم، عقب‌نشینی می‌کنم، مثل لشکری که از محاصره می‌گریزد، خود را پخش و پراکنده خواهم کرد.

3. و اگر نفی تملک‌خواهی (در نهایت) یک فرض راهکاری بوده باشد؟ اگر من هنوز (هرچند در خفا) خواهان تسخیر دیگری از راه تظاهر به چشم‌پوشی بوده باشم؟ اگر پا پس بکشم، عقب‌نشینی کنم، تا با اطمینان خاطرِ افزون‌تری او را به تملک، به تصرف، در آورم؟ این بازی‌ای که برنده‌اش کسی است که کم‌ترین شگرد را به کار بسته متکی به ترفندی است که خبرگان خوب می‌دانند («قوت من در ضعف من است»). چنین پنداشتی مکاری است، چون در وضعیتی عمیقا احساسی واقع می‌شود و همان وسوسه‌ها و دغدغه‌ها را به همراه دارد.

نیرنگی نهایی: من با نفی هرگونه تملک‌خواهی، خود را مفتون و مسحور «تصور شایسته»‌ای می‌کنم که می‌خواهم از خود به نمایش بگذارم. من هنوز از بند سامانه‌ی خود خلاص نشده‌ام.

4. برای آن که نفی تملک‌خواهی بتواند از سامانه‌ی تصویرستان بگریزد، من باید (به یاری چه مشقت مبهمی؟) به خود مجال دهم که در جایی بیرون از زبان، در سکون قرار گیرم، و از یک نظر، به تعبیر ساده، بنشینم («وقتی آرام می‌نشینم، بی که کاری بکنم، بهار می‌شود، سبزه به ساز خود بر می‌بالد»). و باز هم از شرق: به نفی خواسته گردن نگذار؛ بگذار آن‌چه (از دیگری) می‌رسد در رسد، بگذار آن‌چه می‌گذرد در گذرد؛ مالک هیچ باش، هیچ چیز را پس نزن؛ بپذیر؛ اما نگه ندار، بیافرین اما از آنِ خود نساز، ...

5. پس اشتیاق هنوز نفی تملک‌خواهی را از این لحظه‌ی پرمخاطره می‌آکند: دوست‌ات دارم در سرم است، اما من آن را در دهان‌ام حبس می‌کنم. چیزی بروز نمی‌دهم. با زبان بی‌زبانی، به آن که اکنون یا از این پس دیگری نیست، می‌گویم: من خود را از عشق ورزیدن به تو باز داشته‌ام.

گویش نیچه‌ای: «دیگر نه نیایش-اینک ستایش!» گویش عارفانه: «نیکوترین و دل‌نشین‌ترین شراب، و نیز مست‌کننده‌ترین می ... که جانِ فناشده، بی‌ که بنوشد، از آن مست می‌شود، جانی که هم رها است هم مست! از یادبرنده، از یادبرده، مست از می‌ای که ننوشیده، که هرگز نخواهد نوشید!»

من رفتم، باید می‌رفتم، آنها نشسته بودند.

 

به جز پاراگراف نخست و جمله آخر متن باقی متن از رولان بارت


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۰۴
ویرگول ،،،

رولان بارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی