ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

ویرگول برای نرسیدن به نقطه

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

فهم علم اجتماعی

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۵۹ ب.ظ

مشخصات کتاب:

فهم علم اجتماعی،  راجر تریگ،  ترجمه ی شهناز مسمی پرست،  نشر نی

آثار راجر تریگ استاد فلسفه دانشگاه وارویک انگلستان حول نقش عقل در رویایی با واقعیت، خواه در علم، علم اجتماعی و خواه در دین متمرکز شده است. وی با نسبی گرایی در حوزه های گوناگون به مخالفت برخاسته است و به سرشت آدمی اعتقاد دارد، تریگ به فلسفه ی اخلاق نیز توجه دارد، غیر از کتاب حاضر کتاب دیدگاه هایی درباره ی سرشت آدمی نیز از وی به فارسی ترجمه شده است.

کتاب فهم علم اجتماعی شامل دوازده فصل است که عناوینشان به ترتیب عبارت است از ماهیت علم، عینیت و جامعه شناسی شناخت، افراد و جامعه، فهم جامعه های دیگر، عقلانیت، امور واقع و ارزش ها، اقتصاد و جامعه، فرهنگ کارکرد و انطباق، زیست شناسی اجتماعی و جبر گرایی، بازارها و نهادهای اجتماعی، سنت و عقل و در نهایت مبنای فلسفی علم اجتماعی.

نویسنده بعد از هر فصل فهرست منابع را آورده که دسترسی خوانندگان را برای منابع مربوطه مهیا می سازد. در انتهای کتاب واژه نامه ای آورده شده که به فهم مفاهیم کتاب کمک می کند همچنین نمایه ی آخر کتاب باعث می شود تا مفاهیم مطرح شده در واژه نامه و هم دیگر اصطلاحات و اسامی بکار رفته در کتاب را بتوان به راحتی در متن پیدا کرد.

تریگ در ابتدای هر فصل پرسشی بنیادین را مطرح می کند و سپس به پاسخگویی بدان ها می پردازد، کتاب فهم علم اجتماعی در حقیقت درصدد است به چندین پرسش اساسی پاسخ گوید. پرسش اصلی کتاب همان پرسش از شناخت شناسی  است که آیا شناخت امکانپذیر است؟ چگونه؟ آیا با استفاده از روش علمی می شود به شناخت دست پیداکرد؟ آیا عقلانی بودن به معنای علمی بودن است و به عبارت دیگر آیا علم تنها معیار عقلانیت است؟ آیا ارزش های افراد بر شناختشان تاثیر دارد؟ آیا تاثیر جامعه بر شناخت، آگاهی فردی و شناخت فردی را منتفی می سازد؟ چگونه می توانیم اعضای جامعه هایی را که با جامعه ما بسیار متفاوت اند را درک کنیم؟ و آیا زیست شناسی اجتماعی هم بر شناخت افراد تاثیر دارد؟

همانطور که می دانیم پوزیتیویست ها و یا اثبات گرایان در نیمه ی اول قرن 20 گسترش وسیعی پیدا کردند. اثبات گرایان معتقد بودند شناخت، بخصوص شناختی که از راه علم بدست آید نه تنها امکانپذیر است بلکه اهمیت ویژه ای هم در پژوهش های اجتماعی دارد و پژوهش های اجتماعی تنها باید با استفاده از اثبات گرایی صورت گیرد.

اولین دکترین آنان این بود که ذهن آدمی به مانند لوح سفیدی است که یاد گیری در آن بوسیله ی تجربه صورت می گیرد و شناختی که از محیط پیرامون داریم متاثر از شناخت است این شناخت باید از طریق تجربه و اندام های حسی صورت گیرد و گزاره های علمی باید عناصر و مفاهیم تجربی داشته باشند.

دومین دکترین اثبات گرایان این است که هر ادعای علمی باید از روش مشاهده و یا آزمایش صورت گیرد و شناخت ناب تنها از راه مشاهده و تکرار نتایج آزمایشات حاصل می شود و تئوری ها نیز باید از راه مشاهده حاصل شوند اثبات گرایان حول عینیت تمرکز یافته اند و پدیده های اجتماعی را به عنوان امر عینی در جامعه می دانند و معتقدند که علوم طبیعی و اجتماعی باید دارای یک روش شناسی واحدی باشند و دلایل علی الوقوع پدیده ها را کشف کنند. از آنجاییکه بطور کلی برای حصول شناخت نسبت به امور از دو دسته دلایل برخورداریم که این دلایل یا درونی اند یعنی در ذات خود امور وجود دارند و یا برونی اند که اعتقادات افراد مورد بررسی را شامل می شود اثبات گرایان تنها دلایل درونی را پذیرفته اند اما در این کتاب از این شیوه ی دستیابی به شناخت انتفاد می شود « که اگر شناخت از طریق حواس پدید آید به وضوح امری شخصی خواهد بود اما اگر علم محصول اجتماع باشد فقط به واسطه ی آموزش به شیوه ی آن اجتماع قابل حصول است. هیچکس نمی تواند قاعده ای شخصی برای استفاده از واژه ای داشته باشد. شناخت از تجربه جزگرایانه ی افراد حاصل نمی شود بلکه محصول کردارهای قاعده مند است آنها ریشه در جامعه دارند، کردارها قاعده مند اند آنها ریشه در جامعه دارند و به این ترتیب شناخت ماهیتی اجتماعی دارد لذا با توجه به زمینه ی اجتماعی شناخت می توان گفت که شناخت از جامعه ای به جامعه دیگر نسبی است» (صفحه 46) تریگ همچنین می گوید اگر هدف علم اجتماعی کشف معانی باشد نتیجه ی صریح اش باید این باشد که در پی تبیین علی نیست بلکه هدفی متفاوت دارد در اینصورت واقعیت اجتماعی با واقعیت فیزیکی متفاوت است (صفحه ی 79). اما انتقادهایی نیز بر دیدگاه اثبات گرایان وارد است که کتاب چندان به آنها اشاره نکرده است مبنی بر اینکه ضمن آنکه پدیده هایی عینی داریم که از طریق حواس برایمان مکشوف می شوند اموری هم داریم که عینی نیستند و ذهنی اند مانند اعتقاد به خداوند – آخرت- روز رستاخیز و... نمی توان آنها را به وضوح دید و پذیرفت بلکه آنها بر اساس براهین ذهنی وتجزیه تحلیل های ذهنی برایمان آشکار می شوند لذا ندیدن آنها به معنای نبودن و نامعناداربودن آنها نیست. از طرفی حتی در علم نیز اموری هستند که قابلیت مشاهده ندارند مثل گازها در حالیکه علم آن را پذیرفته است. علاوه بر این می توانیم بگوییم که تجربه از ذهنیت آدمی برای آنچه که می خواهیم راجع به آن اطلاع کسب کنیم تاثیر می پذیرد و در بسیاری موارد دخالت های آدمی موثر است حتی افرادی هم که در آزمایشگاه مشغول آزمایش و امتحان هستند متاثراز ذهنیت خود عمل می کنند و مواد را ترکیب می کنند حتی در ذهن خود نتایج خاصی را نیز تخمین می زنند.

از طرفی اثبات گرایان معتقدند تئوری و یا نظریه چکیده ی مصادیق علمی است و تنها از راه مشاهده حاصل می شوند اما انتقادی بر این اساس می توان به آنها وارد کرد و آن این است که چیزی که در گذشته اتفاق افتاده الان هم تکرار می شود پس در حقیقت تئوری در تایید امر قبلی است لذا بر این اساس تبیین آن از موارد علمی چیزی به دانش ما نمی افزاید.

آیا عقلانیت به معنای علمی بودن است و یا به عبارتی علم تنها معیار عقلانیت است؟ براساس نظر اثباتگرایان هر آنچه که از راه علم بدست آید عقلانی است و خارج از آن غیر عقلانی, راجر تریگ معتقد است این امر سبب ساز مشکلاتی در مطالعه جوامع بدوی می شود.

او معتقد است در دوران اوج پوزیتیویسم به دفاع از روش علم به مثابه روشی که عقلانیت انسانی را جذب می کند پرداختند به مجرد اینکه تجربه گرایی به چالش کشیده می شود عقلانیت دیگر نمی تواند در انحصار دانشمندان باقی بماند. اگر دانشمندان علم اجتماعی هنوز بخواهند معیار علم را برای عقلانیت بکار برند علم را نمی توانند در جامعه ای پر از خرافات بکار برند (صفحه 137). اما امور را نمی توان صرفا بخاطر غیر عقلانی بودنشان غیر عقلانی خواند. در این باره وینچ با زیرکی نشان می دهد که معیار ما در مورد عقلانیت از فرهنگی نشات می گیرد که به آن تعلق داریم. هنگامیکه عقاید و رسوم جامعه دیگر را برای خودمان قابل فهم کنیم سعی می کنیم آنها را مبنای معیار عقلانیت خود قرار دهیم. مسئله اصلی باید حقیقت باورها و نه عقلانیت آنها باشد با توجه به نادانی نسبتا ژرف نسبت به جهان بسیاری از کردارهایی که از نظر ما به وضوح غیر عقلانی می نماید در واقع کاملا عقلانی اند لذا امور به صرف اینکه تنها از راه علم و روش های علمی بدست آید عقلانی محسوب نمی شوند.(صفحه 138).

اما آیا ارزش های افراد بر شناختشان تاثیر دارد یا خیر؟ بر خلاف اثبات گرایان و علم گرایان که معتقدند روش علمی فارغ از هر گونه ارزش گذاری است تریگ معتقد است که علوم اجتماعی و طبیعی هر دو سرشار از ارزش اند و علم نیز خود تابع یک نظام ارزشی است و خود هم نظام ارزشی را ایجاد کرده و دیگران را به سلطه وا می دارد.. او از روش علمی انتقاد می کند و می گوید علم بدون ارزش امکانپذیر نیست او معتقد است علم وابسته به ارزش هاست ولی تاکید می کند برخی ارزش ها نسبت به روش علمی درونی اند مانند وقتی که دانشمندان حقیقت را ارج می نهند و بقیه مانند ارزش های سیاسی بیرونی اند. به این ترتیب رهایی از ارزش برای علم متضمن کنار گذاشتن همه ی ارزش ها نیست بلکه ارزش هایی که نا مناسب تلقی می شوند. این مطلب مستلزم این است که ارزش ها به معنای کلمه مکمل علم اند و حاکم بر آن چیزی اند که ما امر واقع می دانیم (صفحه ی 184). حتی انتخاب دانشمندان از نظریه با ارزش هایی هدایت می شود که خود با فهمی که از واقعیتی دارند پیوند دارد حتی معیار هایی که دانشمندان علوم فیزیکی در مورد آنچه نظریه ای کارآمد را تعیین می کند بر می گزینند با میل به کسب شناخت شکل می گیرد. لذا دانشمندان به دلیل ارزش هایشان آنچه را می خواهند می بینند. لذا تریگ می گوید همانطور که در علوم طبیعی فارغ بودن از ارزش ها امکانپذیر نیست در علوم انسانی و اجتماعی نیز چنین امری امکانپذیر نیست چون ما در علوم اجتماعی در حقیقت با آدمیان و ذهنیت آنها سروکار داریم همانطور که ما امری را زشت می دانیم دیگری ممکن است آن را مطلوب بداند لذا ما در برخورد با انسانها از ذهنیت خود استفاده می کنیم و به تفسیر اعمال و رفتارها و گفتارهای دیگران می پردازیم. انسانها موجوداتی آزاد و انتخاب گر هستند. لذا به هیچ وجه نمی توانند فارغ از ارزش باشند. چه بسا وبر هم معتقد است که ارزش بخشی از وجود آدمی است و همینکه ارزش را از انسان می گیریم در حقیقت انسانیت را از او گرفته ایم و همینکه می گوییم باید فارغ از ارزش باشیم خود نوعی ارزش گذاری است. هر چند، چه در علوم اجتماعی و چه در علوم طبیعی دانشمندان سعی می مکنند که ارزش ها را از حوزه ی مورد مطالعه دور کنند اما بطور کامل چنین چیزی تحقق نمی یابد. پس ما بطور مطلق نمی توانیم چه در علوم طبیعی و چه در علوم اجتماعی فارغ از ارزش باشیم.

اما چگونه می توانیم اعضای جوامعی را که با جامعه ما بسیار متفاوت اند را درک کنیم؟ این مطلب ما را به نوعی به نسبی گرایی سوق می دهد، آنجا که تریگ می گوید وقتی ما می پذیریم که موجوداتی اجتماعی هستیم که جدا از بافت اجتماعیمان درک نمی شویم فهم افراد مستلزم فهم جامعه ای می شود که آنان بخشی از آن اند.(صفحه 103).افراد بسیاری این امر را پذیرفته اند که فرد را تنها باید در بافت اجتماعیش درک شوند لذا ما برای شناخت دیگری باید وارد جامعه او شویم مانند او بخوریم، بپوشیم، بنوشیم، صحبت کنیم، راه رویم و مناسکمان را مطابق با آنها اعمال کنیم ... یعنی همانکاری که مردم شناسان به هنگام ورود به یک جامعه انجام می دهند مثل کاری که مارگارت مید به هنگام ورود به قبیله ساموا انجام داد اعمال و رفتارش مطابق با آنان بود و حتی در میان آنها ازدواج کرد و هدفش درک اعمال و رفتارهای افراد بود اما لازمه اش ورود به آن جامعه و زندگی کردن با آنها بود پس هر جامعه ای برای خود قوانین خاصی دارد که این قوانین در میان جوامع نسبی است و باید به هنگام ورود به جوامع و شناخت آنها قوم مداری های خود را کنار گذاریم و تا حد امکان بی طرفانه رفتار نماییم در صورتیکه در ورود به هر جامعه بر اساس قواعدی که در ما درونی شده اند رفتار کنیم نمی توانیم به شناخت درستی از جوامع دیگر نائل شویم. امری مشابه با این امر را ویتگنشتاین در قواعد زبان مطرح می کند که معتقد است جوامع مختلف زبانهای مختلف دارند که این زبانها نیز بر اساس قواعد خاص و ملاک های خاص شکل گرفته اند و این کاربرد واژه ها به کمک ملاک های عام قابلیت شناسایی اشیا را در جهان مختلف فراهم می کند. مثلا وقتی که به یک فرد نابینا می گوییم رنگ سبز چگونه است آن را به رنگ چمن و درختان نسبت می دهد درست است که نمی بیند اما آنرا بر اساس قواعد جامعه اش پذیرفته و آن را یک امر بدیهی می داند پس در حقیقت شناخت افراد در جوامع دیگر در قالب شناخت قوانین آن جامعه صورت می گیرد.

از جمله پرسش های اساسی کتاب که سعی شده پاسخی منطقی برای آن یافت شود این است که آیا تاثیر جامعه بر شناخت، آگاهی فردی را منتفی می سازد؟ تریگ می گوید پوزیتیویست هایی مانند دورکیم از جمله کسانی هستند که به جامعه اهمیت فوق العاده می دهند و آنرا فراتر از افراد می دانند لذا هنگامیکه در جامعه فرو رفته ایم با چیزی جدا از خودمان روبرو می شویم با خواست هایی برخورد می کنیم که شرایط اجتماعی آنها را پدید آورده است و ساخته ی خود ما نیستند این امر سبب می شود که آگاهی فردی انکار و رد شود. اما دیدگاهی دیگر این است که جامعه از افراد بوجود آمده و ماهیتی خارجی ندارد و توافق میان افراد است و تنها راه فهم جامعه را بررسی ذهن آدمیان آن می دانند، برگر و لاکمن هم معتقدند تمام جهان های نمادین و تمام قوانین محصولات بشری اند و وجودشان ریشه در زندگی افراد دارد. اما بر خلاف این دو دیدگاه، دوگانه انگاران می گویند جامعه باید بر حسب افراد فهمیده شود و افراد باید بر حسب جامعه هایی که آنان اعضایش هستند فهمیده شوند و اینکه تاثیر جامعه بر شناخت آگاهی فردی را منتفی سازد غلط است زیرا که نهادهای اجتماهی وقتی که هیچکس در جامعه از آنها آگاه نباشند طبیعتا وجود ندارند. مثلا وقتی وارد سازمانی می شویم که نیروی انسانی در آن یافت نشود آن سازمان در حقیقت مرده است و زندگیش را از وجود انسانها دارا می شود لذا جامعه و انسانها با یکدیگر در ارتباط اند و نمی توان یکی را منشا دیگری دانست.

در قسمت پایانی کتاب هم سوالی مطرح است که آیا علم زیست شناختی و ژنتیکی بر شناخت ما اثر می گذارند؟ اساس نظریه زیست شناسی اجتماعی مبتنی بر امور داروینی است و تکامل را از راه انتخاب طبیعی تایید می کند اگر زیست شناسان گذشته تنها به امور زیستی اجتماعی اهمیت می دادند و ریشه آدمی را مربوط به امور زیستی می دانستند امروزه نیز زیست شناسان مدرن به اهمیت ژن ها توجه دارند و معتقدند ژن ها با شرایط پیچیده ی محیطشان در کنش متقابل اند و کور کورانه و بی توجه به شرایط عمل نمی کنند. فرهنگها قائم به خود نیستند بلکه فهم آن مستلزم فهم محیطی است که تمایزات ژنتیکی انسانها در آنها اعمال شود, انتقادی که تریگ به این دیدگاه وارد می سازد این است که فرهنگ و ژن ها در جدایی کامل از یکدیگر رشد نکرده اند و فرهنگ محیطی را فراهم می کند که ژن ها در آنجا می توانند انتقال یابند یا حتی محو گردند. اما اینکه بگوییم همه چیز را می توان بر حسب ژن ها توضیح داد پدیده ای دترمینیستی است و جبر گرایی را به همراه می آورد، زیست شناسی اجتماعی اگرچه می تواند به ما کمک کند تا خود را بشناسیم اما نمی تواند در تغییر خود ما را یاری کند.

همانطورکه گفتیم این چند سوال محور اساسی کتاب فهم علم اجتماعی بوده است که نویسنده بگونه ای سعی کرده است تا به این پرسش ها پاسخ گوید و براساس آنچه که از متن ها استخراج کردیم به این نتیجه رسیدیم که شناخت امکانپذیر است اما اینکه صرفا از راه روش های علم حاصل شود اشتباه است چون ما علی الخصوص با جامعه انسانی و ذهنیت انسانی سروکار داریم و نمی توانیم برای تحقیق و بررسی در مورد انسانها صرفا از روش های علمی استفاده کنیم. همچنین علم تنها معیار عقلانیت نیست بلکه عقلانیت را باید بر اساس محیط اجتماعی و فرهنگ خاص آن محیط معنا کرد. همچنین ما نه در علوم طبیعی و نه در علوم اجتماعی نمی توانیم بدور از ارزش گذاری باشیم چه بسا حتی این جمله که باید فارغ از ارزش بود خود یک ارزش گذاری است. از طرفی ما نمی توانیم جوامع مختلف را بر اساس قواعد خاص خودمان درک کنیم چه بسا همانطور که می دانیم جوامع متفاوت اند و قواعد خاص خود را دارا هستند پس لزوما نمی توانیم آنها را بر اساس قوانین خودمان معناو تفسیر کنیم و شناخت جامعه لزوما شناخت فردی را به انکار نمی کند و اینکه زیست شناسی و یا ژن ها تنها تعیین کننده ی فرهنگ نیستند بلکه فرهنگ و ژن هردو باید در تعامل با هم باشند تا شناخت را برایمان حاصل نمایند و زیست شناسی اجتماعی اگرچه می تواند به ما کمک کند تا به شناخت نسبت به خود برسیم اما نمی تواند در تغییر خود کمکمان کند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۳/۲۹
ویرگول ،،،

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی