در باب اندیشهی هابرماس
دیدگاه هابرماس درباره پیشرفت جامعه سرمایهداری خوشبینانهتر از پیشینیانش بود. هدف هابرماس آن بود که ایمان اتوپیایی مدرن به قدرت سودمند خرد را از نو زنده کند. هابرماس میخواست به هدف اولیه مکتب فرانکفورت بازگردد یعنی تلفیق فلسفه و علم تجربی برای نقد اخلاقی و تغییر اجتماعی. به زعم هابرماس امید به تغییر رو به پیشرفت در دنیای غرب پس از جنگ، وحدت دوباره نظریه و عمل را ممکن ساخته است. (سیدمن، 1388: 165) (پیوزی، 1384: 45)
هابرماس معتقد است در پس تمایلات تقریباً بیشمار آدمیان سه علاقهی جهانشمول وجود دارد، این علایق موجب شکلگیری اشکال سهگانه معرفت و شناخت میشود: علوم تجربی-تحلیلی، علوم هرمنوتیکی-تاریخی و علوم انتقادی- آزادیبخش.(اباذری، 1387: 35) (کرایب، 1388: 299)
هدف علوم تجربی-تحلیلی به چنگ آوردن نظمهای تجربیای است که پیشبینیپذیری را ممکن میسازد، این علوم تحت حاکمیت علاقهی «تکنیکی» بشر به افزایش کنترل بر جامعه و طبیعت قرار دارند. ریشهی علوم تجربی-تحلیلی در ضرورت بازآفرینی بشر از طریق کار یا کنترل محیط درونی و برونیامان قرار دارد. علاقهی شناختی «عملی» موجب پیدایش علوم تاریخی- هرمنوتیکی میشود که هدفشان روشن ساختن معنای متون، کنشها و رویدادهای اجتماعی است تا از این طریق درک متقابل افزایش یابد. علاقهی شناختی «عملی» نشانگر تمایل به از میان بردن کژتابیها و انسدادها در تعاملات است تا ارتباطات باز و آزاد شوند یعنی بتوان آزادانه صدای خرد را از ورای هیاهوی منافع خاص شنید. علاقهی شناختی رهاییبخش موجب شکلگیری علوم انتقادی چون مارکسیسم و روانکاوی میشود، هدف این علوم شناسایی قید و بندهای غیرضروری درونی(مثلا روانشناختی) و بیرونی(مثلا اجتماعی یا محیطی) است، به امید اینکه چنین آگاهیهایی موجب افزایش خودآیینی شوند. هابرماس قصد داشت از موضع از موضع اخلاقی انتقادی به منزلهی نوعی خرد دفاع کند. استراتژی او شناسایی ارادهی معطوف به آزادی یا رهایی از قیدوبندهایی غیرضروری بود که در ساختارهای زندگی روزمره مثلا در محیط کار، در ارتباطات، یا پویشهای قدرت جای داشتند. نظریه انتقادی نمودی از کشش جهانشمول به خودآیینی آدمی است. هابرماس امیدوار بود که نظریه انتقادی را به تجلی خرد درونیای بدل کند که به آگاهی مشخصی از قدرت و هدف خویش دست یافته باشد. (کرایب، 1388: 297-299) (سیدمن، 1388: 167-168) (نوذری، 1385: 236)
نظریه عمده هابرماس دربارهی سرمایهداری متاخر «بحران مشروعیت» بود. به اعتقاد هابرماس موضع اصلی بحران و تضاد اجتماعی در جامعه سرمایهداری از اقتصاد به حوزههای سیاسی و فرهنگی منتقل شده است. معضل مشروعیت به این دلیل به وجود میآید که دولت باید ضرورت های متناقض رشد تضمین رشد سرمایهداران را در عین حفظ حمایت مردم برآورده سازد. ضرورت نخست مستلزم آن است که دولت از منافع خاص مالکان و مدیران آنها حمایت کند؛ بنابر ضرورت دوم دولت باید به منزلهی تماینده تمامی بخشهای جامعه عمل کند. به عقیده هابرماس بحران مشروعیت در بیتفاوتی شهروندان، نارضایتی عمومی و پیشنهاد برای اصلاحات اجتماعی، که همگی وضع موجود را تهدید میکنند نمود پیدا کرده است. (سیدمن، 1388: 174-175) (کرایب، 1388: 307)
منابع:
اباذری، یوسف(1387) خرد جامعهشناسی، تهران: طرحنو
پیوزی، مایکل(1384) یورگن هابرماس، ترجمه احد تدین، تهران: هرمس
سیدمن، استیون(1388) کشاکش آرا در جامعهشناسی، ترجمه هادی جلیلی، تهران: نشرنی
کرایب، یان(1388) نظریه اجتماعی مدرن: ار پارسونز تا هابرماس، ترجمه عباس مخبر، تهران: آگه
نوذری، حسینعلی(1385) بازخوانی هابرماس، تهران: نشر چشمه