ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

ویرگول برای نرسیدن به نقطه

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

دیروز از مرکزی دولتی سوار آژانس شدم، تا رسیدن به مقصد همسفر راننده ای مهربان و دردمند شدم که همچون بسیاری دیگر از هم وطنانم برای تامین حداقل معاش خانواده اش مشکلات بسیاری داشت ولی برخلاف بسیاری غر نمیزد و فحش نمیداد، فقط درددل میکرد. پیرمرد سیدی بود که چون از مرکزی دولتی مرا سوار کرده بود فکر میکرد کاره ای هستم. خاضعانه و محترمانه مرا به جدش قسم داد که آقای مهندس وضع مملکت را بهتر کنید خیلی تحت فشاریم. پرسید راست می گویند به غیر آن 300 میلیارد و 250 میلیارد کسی پیدا شده که 900 میلیارد خورده؟ خجالت کشیدم بگویم همه این ارقام هزار میلیارد هم کنارشان دارند، اگر هم می گفتم اصلا مگر می توانست حساب کند که  9هزار میلیارد تومان یعنی چقدر؟ 
مرا جزوی از این دولت (حاکمیت) می دانست و به حق از دولتمردش حداقل انتظاراتی هم داشت، هیچ توجیه و پاسخی برایش نداشتم، وقتی از دولت حقوق می گیرم یعنی علاوه بر بودجه اش باید در ناکارآمدی هایش هم شریک شوم، اینکه بگویم این بخش دولت یا فلان وزارتخانه و سازمان به منی که از بودجه دولت سهم می برم مربوط نیست و آنها بخش جداگانه ای هستند چیزی جز بی مسئولیتی و فریبکاری نیست.
وقتی جیره خوار دولت (حاکمیت) شدی و از سودش سهم بردی باید در قبال تمام ناکارآمدی هایش هم سهمی ببری، یا پای بر وجدانت بگذار و بگو به من چه؛ من فقط پاسخگوی مسئولیت محدود خودم به عنوان یک کارمند جز هستم (تازه اگر آنرا هم باشم) و یا جیره خوار دولت (حاکمیت) نباش و نان بازوی خود را بخور.
شاید برخی از دولتی بودن احساس قدرت کنند ولی برای من در این چند ماه اخیر حسی جز شرمندگی نداشته است. شرمندگی در قبال تمام ناکارآمدی های دولتی (حاکمیتی) که حال من بخشی از آن شده ام. هر روز مثل گاو از جلوی هم وطنانم رد می شوم که نالان از ناکارآمدی برخی منصوبان از دورافتاده ترین نقاط کشور آمده اند تا شاید اینجا ناصبان همان ها به دادشان برسند و همتایان من فقط با گرفتن عریضه ای بی فایده آنها را روانه دیارشان می کنند. روزبروز گوشم کمتر به صدای همنوعم حساس می شود که برای عبور از همان اولین گیت امنیتی تودرتو التماس می کند. از هر گیتی که رد می شوم بیشتر از انسانیتم از همنوعم دورتر می شوم. برای عبور از هر گیت باید وجدان، عاطفه، صداقت، اخلاق و دلسوزی ام را تحویل دهم و با غرور، ظاهر رسمی، گفتار اعیانی، خودشیفتگی، ریا و بی تفاوتی وارد شوم. دولتی بودن حس خیلی بدی دارد، ای کاش می شد نباشم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۰۹
ویرگول ،،،