سالی که گذشت؛ انقلاب هایی که خواهند گذشت
1) سال 89 نیز برایم سالی بود مثل تمام سال های دیگر، خیلی وقت است که تمام حوادث و پستی- بلندی های روزگار برایم عادی شده است، روزی از پس روزی دیگر می گذرد و زندگی همان است که بود فقط گاهی جایمان در این زندگی عوض می شود، از جایگاهی و نقشی به جایگاهی و نقشی دیگر یا میرویم یا میبرندمان. در مقایسه با بسیاری از اطرافیان و دوستانم زندگی پرمشغله تر و پرحادثه تری دارم، حس کنجکاوی و ویژگی های شخصیتی دیگرم همیشه باعث شده که موقعیت ها و اتفاقاتی را تجربه کنم که شاید کمتر برای هم سن و سال هایم پیش آمده باشد اما همیشه پس از مدتی می اندیشم آن هم آنی نبود که فکرش را میکردم، همه چیز برایم عادی و معمولی به نظر می آید، البته این حس به معنای رها کردن و نیمه کاره گذاشتن آن نیست بلکه آن ارزش و وجاهت اولیه اش از چشمم می افتد. سال 89 را هم با این حس گذراندم.
2) هر سال که موعد نوروز میشود از دیدن جنب و جوش و هیجان مردم در خیابان ها و خانه ها برای سال نو لذت میبرم، روزهای قبل از سال تحویل را به مراتب بیشتر از روزهای پس از تحویل دوست دارم، چرا که همه ساده انگارانه فکر می کنیم همه چیز نو خواهد شد اما این فقط طبیعت است که نو میشود، طبیعتی که نو شدنش هیچ در ید اختیار ما نیست، گویی که ما هیچ چیز را نمی توانیم نو کنیم و آنچه که هم که نو میشود خارج از اختیار ماست. برای آدمی قبل و بعد سال تحویل فرقی نمی کند، باز دوباره روز از نو روزی از نو. اما نه! طبیعت هم فقط پوست عوض می کند و سبزشوندگان و زمین همانی هستند که قبلا هم بودند دقیقا مثل آدمی که فقط تن پوشش را نو میکند. به هر حال فکر اینکه در سال جدید همه چیز هم جدید خواهد شد امیدبخش و نشاط آور است باشد که در واقع هیچ اتفاق خاصی نمی افتد. برای همین روزهایی که همه در حال آماده شدن برای رویدادی مهم هستند برایم دل نشین تر است اما در روزهای پس از آن رویداد تمام آن جنب و جوش ها نیست میشود و آن رویداد هم روی داده ای میشود مثل تمام روی داده های پیشین.
3) برای من دانشجوی جامعه شناسی انقلاب، انقلاب های عربی جای تامل بسیاری دارد اما ای کاش جامعه شناسی انقلاب نمی خواندم تا حسابی از این انقلاب ها ذوق زده میشدم و از این حس لذت میبردم، افسوس که جامعه شناسی انقلاب نمی گذارد به آنها خوشبین باشم. طبق همان اصل کذایی مهیا شدن برای هر پدیده و رویدادی شیرین تر از خود آن رویداد بعد از تحقق یافتنش است، متقاعد کردن امیدهایی که دل به پیمودن ره صدساله در یک شب بسته اند نشدنی است، انقلاب های رنگی نیز با امیدها و آرزوهایی مشابه رخ دادند اما فرجامی ناکام داشتند البته رنگ انقلاب های عربی از نوع رنگ های رنگی معمول نیست، رنگش عربی است اما حیف که انقلاب بلاخره همان انقلاب است با هر رنگی که باشد، با هر جایی که رخ بنماید.
بله؛ و دقیقا به همین دلیل،من نیز زمستان را بسیار بیشتر از بهار دوست می دارم. زمستان را به امید رسیدن بهار سپری می کنم؛ حال آنکه بهار را در حسرت رفتنش می گذرانم!