با تصویر و سرنوشت فرهاد اشک میریزم ولی حس بد دولتی بودن بیشتر از مشت گرهکرده اش، بیشتر از لبان سرخ او، بیشتر از فداکاری او، بیشتر از برادردوستیاش، بیشتر از غم پدر و مادرش عذابم میدهد. امثال منِ دولتی حق اشک ریختن بر کاری که مسبباش هستند را ندارند.
همین سال گذشته بود که به واسطه دولتی بودن از فساد گستردهای که استاندار سابق آذربایجانغربی از همین مرزهای غربی و سهمیههای مرزنشینان داشت شنیدم، بعدها پرونده فساد جناب استاندار علنی شد و رسانهها هم از ابعاد سواستفاده محمدعلی سعادت از حقوق دریغ شده نازنینانی چون فرهاد و آزاد نوشتند. سهمیههای قانونی حداقلی برای تجارت مرزنشینان تعریف شده ولی متاسفانه همین حداقلها هم در آذربایجانغربی مشخص شد به نام فرهادها و آزادها ولی به کام دولت دولتمردانِ همکار من است. همین سال گذشته بود که همکارم گزارش مفصلی درباره لایحه ساماندهی معابر مرزی غیررسمی و اعتصاب یک ماهه سراسری در بانه و مریوان نوشت ولی نشد که منشا اثری شود چرا که امثال محمدعلی سعادت در جایجای این نظام رخنه کردهاند و هر تغییری در مناسبات تجاری مرزها با جیب آنها گره خورده است.
فساد استاندار سابق آذربایجانغربی در سهمیههای تجاری مرزنشینان و پیامدها و خطاهای لایحه ساماندهی معابر مرزی غیررسمی فقط دو مورد از اتفاقاتی است که با سرنوشت مستقیم فرهادها و آزادها مرتبط است و منِ دولتی هم علیرغم اطلاع از آنها نتوانستهام تغییری ایجاد کنم. پیش از فرهاد و آزاد صدها هموطن دیگرم در همین کوهها یا به ضرب گلوله همکاران من یا سرما و سوانح دیگر جان خود را به خاطر یک تکه نان فدا کرده بودند اما چون تصویری از آنها منتشر نشده بود، صدای مظلومیت آنها را نشنیده بودم. کردستان سال هاست که در بوران تبعیض و یخبندان نابخردی ها قرار دارد. نوشته بودند برای جستجوی فرهاد جز انگشت شمار نیروی هلال احمر کمکی از سوی ما دولتیان اعزام نشده بود ولی حتما برای خاموش کردن فریاد تظلم خواهی کردستان هزاران نیرو خواهیم فرستاد.
خودم را شریک در ظلمی میبینم که بر فرهادها و آزادها میرود. فرهاد و آزاد زیر بهمن ناکارآمدیها و نابخردیهای منِ دولتی جان میدهند، فرهاد و آزاد برای یک تکه نان به کوه میزنند و من هم برای چند تکه پول همراهِ ظلمها و نابخردیهای این نظام شدهام. کاش من هم به آزادگی آزاد و فرهاد بودم. شرمندهام.