آقای فرماندار شما هم بیگانه اید
یادداشتی که 26 و 27 بهمن 1392 در دو شماره متوالی روزنامه مرحوم قانون منتشر شد:
علیرضا قاسمی فرزاد فرماندار پاکدشت در مصاحبهای با روزنامه قانون به تاریخ 21/11/92 با افتخار اعلام میکند در سالیان گذشته که فرماندار دماوند بوده، این شهرستان را از وجود بیگانگان پاک کرده است و صراحتا یکی از برنامههای خود در پاکدشت را هم تداوم این سیاست اعلام میکند. هرچند آقای فرماندار منظور خود از بیگانگان را صراحتا اعلام نکرده است، اما کیست که نداند منظور وی افغانستانیها هستند. در ذهن ایرانیان افغانستانیها بیگانگانی هستند که تمام جنایتها و شرارتهای کشور را مرتکب میشوند. پیش از این اگر فقط مردم چنین عقیدهای داشتند، اما در سالیان اخیر دولت هم با برخوردهای شدید و اخراج آنان فضای نامساعدتری برای افغانستانیها فراهم کرده است. افغانستانیها با وجود پیوندهای تاریخی و زبانیشان با ایران از سوی ایرانیان طرد و نفی میشوند. آنان نه حمایت دولت را دارند و نه عطوفت مردم را، در کشوری چون ایران که حکم پدر افغانستان را دارد، جایی برای فرزند رانده شده نیست.
آقای فرماندار تنها کسی نیست که در
ایران خود را نژاد برتر میداند و با تحقیر و تمسخر به همسایههای کشورمان
مینگرد. افغانستانیها هم تنها کسانی نیستند که در ایران مجوس پنداشته
میشوند، مدعای ایرانیهای خودشیفته که هنر نزد ایرانیان است و بس گوش فلک
را کر کرده است! ایرانی، همسایگان عرب خود را هم مشتی سوسمارخور میداند که
دشمن خونی ایرانیان هستند. نژادپرستی ایرانی حتی به اقوام داخل کشور هم
رحم نمیکند و با پیشداوریها و نسبت دادن صفتهای ناپسندیدهای به هر یک
از اقوام به تمسخر آنان میپردازد. جوکهای مختلفی که برای اقوام مختلف
کشور ساخته میشود و تمسخر لهجههای آنان مصداقی عینی از تفکر تحقیر است. با
این وضعیت جای تعجب نیست که جناب فرماندار با افتخار بگوید «دماوند را از
وجود بیگانگان پاک کردم». جناب فرماندار تنها دولتمردی نیست که چنین جملاتی
میگوید. در گذشته و حال نیز دولتمردان مختلفی در سراسر جهان بودهاند که
چنین جملاتی گفتهاند. در یوگسلاوی سابق نیز عاملان کشتار مسلمانان چنین
جملاتی را درباره نسلکشی مسلمانان این کشور میگفتند. در فلسطین اشغالی
غاصبان صهیونیست چنین رفتاری با فلسطینیها دارند و مدعی پاکسازی ارض
مقدس یهود از وجود بیگانگان هستند. در چین مسلمانان اویغور قتل عام
میشوند، در میانمار مسلمانان به اتهام بیگانه بودن کشته میشوند و و دهها
مثال دیگر که همگی نشان میدهد شیوه برخورد حکومتها در مواجهه با دیگر
اقوام تمامی ندارد. مثالهای بالا همگی نمونههایی از بدرفتاری و نژادپرستی
مسیحیان، یهودیان و بوداییان با مسلمانان بود، اما تاسفبارتر اینکه
بدرفتاری و نژادپرستی ایرانیان با افغانستانیها مصداق بدرفتاری مسلمان با
مسلمان است نه دو گروه با ادیان مختلف. آیا جز این است که پیامبر و امامان
ما توصیههای متعددی درباره یاری مسلمانان به یکدیگر داشتهاند؟ این همه
بدرفتاری و تحقیر برادران مسلمان افغانستانی در ایران اسلامی با کدام آیین و
احکام اسلامی سازگار است؟
حتی اگر از جنبه ملی نیز نسبت ایران و افغانستان را بنگریم بازهم دلایل
متعددی برای یاری به افغانستانیها داریم، مشترکات فرهنگی و تاریخی بسیاری
مابین ایرانیها و افغانستانیها وجود دارد. تا همین 200 سال پیش افغانستان بخشی
از خاک ایران محسوب میشد که حاکمانی نالایق آن را از ایران جدا کردند و
اینبار نیز چنان دولتمردانی افغانستانیها را از ایران میرانند. بسیاری از افغانستانیها به همان زبانی سخن میگویند که زبان رسمی ایران است، فرهنگ و سنن
مشترک بیشماری بین هر دو طرف وجود دارد، دانشمندان و عالمان بسیاری که
تاریخ ایران بدان ها افتخار میکند یا زادگاهشان افغانستان امروزی بوده و
یا مزارشان اینک در افغانستان قرار دارد. از جنبه انسانی نیز موضوع پذیرش
مهاجران در کشورهای مختلف همواره پرچالش بوده است، بر اساس قوانین
بینالمللی حتی اگر مهاجرین غیرقانونی هم باشند دولتها و مردم کشور میزبان
باز هم حق ندارند به دلخواه خویش با مهاجرین رفتار کنند، امری که متاسفانه
در ایران به هیچ وجه رعایت نمیشود و دولت و مردم ایران رفتاری با مهاجرین افغانستانی دارند که خلاف تمام قوانین جهانی مربوط به مهاجرین است. چند ماهی
بیشتر از دادگاه رسیدگی به فساد همکاران آقای فرماندار در استانداری تهران
نمیگذرد که در آن مشخص شد یکی از تخلفات همکاران آقای فرماندار اخذ وجوه
غیرقانونی از هزاران مهاجرافغانستانی بوده است، وجوهی که مبلغ آن به میلیاردها
تومان میرسید.
مهاجرانی که جزو ندارترین و فقیرترین افراد ساکن ایران بودند، به بهانه عوارض قانونی اشتغال و سکونت در ایران مبالغی را که با زحمات بسیار و کارهای طاقتفرسا به دست میآوردند به استانداری تهران میپرداختند. اما بعدها مشخص شد که این میلیاردها عوارض اخذ شده از مهاجران افغانستانی به جیب برخی کارکنان استانداری تهران رفته است و مبالغ اخذ شده هم بسیار بیشتر از عوارض قانونی معین شده بود. آری این فقط نمونهای از برخورد دولتمردان ایرانی با افغانستانی بود که به بهانه ساماندهی مهاجران در واقع در جیبهای برخی کارکنان فاسد انباشته میشد. این اختلاس در جریان همان ساماندهی اتفاق افتاد که آقای فرماندار میگوید در دماوند اجرا کرده است.
بسیاری از افغانستانیها در ایران
مشاغلی را عهدهدار میشوند که به دلیل سختی و دستمزد اندک، چندان تقاضایی
از جانب خود ایرانیها ندارد، مشاغلی که باوجود سختی و دستمزد اندک در
اقتصاد و توسعه کشور نقش مهمی دارند. کارهای خدمات شهری و عمرانی بسیاری از
نقاط کشور مدیون همینافغانستانیهاست، افرادی که بدون حضور آنان اقتصاد و
حیات کشور مختل خواهد شد. فعالیت آنان در ایران به معنای اشغال شغلهایی
نیست که ایرانیان میتوانستند انجام دهند، ایرانیان مغرور و خودشیفته به
کمتر از پشتمیزنشینی راضی نیستند و شأن خود را بالاتر از این میدانند که
عهدهدار مشاغلی شوند که افغانستانیها انجام میدهند. رابطه ایرانیان و افغانستانیها شباهتهایی با رابطه تهرانیان و ساکنان شهرهای اطراف تهران دارد.
همانند افغانستانیها اغلب ساکنان شهرهای اطراف تهران همچون دماوند و پاکدشت
مهاجران سایر شهرهای کشور هستند که به انگیزه یافتن شغل و درآمد بیشتر جلای
شهر و روستای خویش کردهاند و به دلیل گرانی مسکن در شهر تهران به ناچار
سکونت در شهرهای اطراف تهران را برگزیدهاند. آنان روزانه رنج تردد بین محل
سکونت و کار خویش را متحمل میشوند. همانگونه که در موطن اصلی این مهاجران
امکان زندگی مطلوب و بیشتر از همه اشتغال فراهم نبوده و به ناچار راهی
تهران شدهاند؛ افغانستانیها نیز به دلایلی مشابه راهی تهران شدهاند و باز در
نوع برخورد تهرانیها با این مهاجران ایرانی و افغانستانی به درد مشترکی دچار
شدهاند. تهرانیها تمام غیرتهرانیها را مشتی دهاتی و شهرستانی میدانند
که فرهنگ پایینی دارند و آداب پایتختنشینی را اجابت نمیکنند. از نظر
تهرانیها تنها شهر متمدن ایران تهران است و بقیه شهرها فقط شهرستان. اطلاق
لفظ شهرستانی به هر آنکه غیرتهرانی است بازنماییِ گفتاری فخرفروشی تهرانی
است. دوگانه تهرانی-شهرستانی ساخته فرهنگ تهرانی است. در این گفتمان
ساکنان شهرهای مختلف ایران به نام شهر خود شناخته نمیشوند، بلکه عنوان کلی
شهرستانی را میگیرند که فاقد هرگونه بازنمایی هویتی و فرهنگی آن شهرهاست.
در چنین گفتمانی این فقط تهرانی بودن است که مهم است و هیچ اهمیتی ندارد
که فرد به فرض تبریزی باشد، اصفهانی باشد یا هر شهر دیگر. فقط تهرانی بودن
مهم است و مابقی شهرها باید با چوب شهرستان بودن رانده شوند. دوگانهسازی
تهرانی- شهرستانی در واقع همان دوگانه خودی- غیرخودی یا ایرانی- بیگانه
است که با واژههایی دیگر بازتولید شده است. در چنین گفتمانی شهرهای اطراف
تهران از هویت و تاریخ خود تهی میشوند و فقط بدل به خوابگاههایی برای
مهاجران سایر نقاط کشور میشوند. ری، ورامین، کرج، دماوند و بسیاری دیگر از
شهرهای استان تهران تاریخ و گذشته پرشکوهتری به نسبت تهران دارند و زمانی
که تهران روستایی گمنام بود، این شهرها کانون حیات و قدرت منطقه بودهاند.
اما اکنون غول تهران با بلعیدن منابع دیگر شهرها و به قیمت فقر و
عقبماندگی آنها روز به روز فربهتر و افراشتهتر میشود و فرهنگ آشفته
خود را بر شهرها و روستاهای کهن ایران تحمیل میکند. اکنون حاصل تهران برای
شهرهای اطرافش انبوهی از مشکلات و مصائب است، کهریزک مدفن زبالههای
تهرانیهاست، شهریار پذیرای فاضلاب تهرانیهاست، ورامین آب کشاورزیاش را
به بهانه تامین آب موردنیاز تهران از دست میدهد، جاجرود میشود تفریحگاه
تهرانیها که هر بار با به جا گذاشتن انبوهی از زبالهها و تخریب محیط
زیستاش آنجا را رها میکنند، تمام روستاهای شمال تهران میشود جولانگاه
ویلاسازی و زمینخواری تهرانیها و ... . عمده مشکلات موجود در شهرهایی
نظیر پاکدشت ناشی از بودن آنها در نزدیکی تهران است نه حضور مهاجران. نبود
امکانات مناسب و آشفتگیهای موجود در شهرهای اطراف تهران به دلیل توسعه
نامتوازن و ناعادلانهای است که پیامد هژمونی تهران بر شهرهای اطرافش است.
مشکل پاکدشت و دماوند به تعبیر جناب فرماندار بیگانگان ساکن در آن نیست
بلکه تهران فربه و آشفتهای است که هر آنچه که در اطرافش است را میبلعد.
اگر مشکل پاکدشت و دماوند مهاجرانش باشند، باید دانست که بسیاری از ساکنان
این شهرها مهاجران دیگر شهرهای ایران هستند که اتفاقا ایدئولوژی
تهرانگرایی با همان عینک دیگریستیزی جناب فرماندار به آنان مینگرد. این
نوع نگاه اگر امروز از میان مهاجران افغانستانیها را نشانه گرفته باشد فردا که
تمام افغانستانیها را راند سراغ دیگر مهاجران خواهد رفت و کوچندگان از دیگر
شهرهای ایران را هم نشانه خواهد گرفت.
اگر هر مهاجری بیگانه باشد، اغلب ساکنان تهران و شهرهای اطراف تهران هم
بیگانهاند، حتی خود آقای فرماندار هم که مهاجری از همدان است بیگانه محسوب
میشود. با این نگاه همه ما مهاجران بیگانه هستیم.
حال که همه ما بیگانه از موطن خویشیم، حداقل بیگانه از دین و انسانیت
خویش نباشیم. بیگانه نامیدن برادران مسلمان و همزبان افغانستانی یعنی بیگانگی
از دینی که میگوید یاریگر یکدیگر باشید، بیگانه نامیدن مهاجری که به ما
پناه آورده است، یعنی بیگانگی از انسانیت، یعنی بیگانگی جامعه از تمام
نیکیها، یعنی بیگانگی از تمام ارزشهای اخلاقی.