ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

جامعه نشینی، جامعه بینی و جامعه شناسی

ویرگول

ویرگول برای نرسیدن به نقطه

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

منتشر شده در انصاف نیوز

 

جامعه ایران در حال تجربه‌ی یکی از خطرناک‌ترین روندهای اجتماعی خود است؛ موجی از پناهجو ستیزی که با سکوت یا همراهی بخشی از جامعه و سیاست‌گذاری‌های دولتی، در حال تبدیل به یک بحران عمیق اخلاقی و اجتماعی است. اما خطای بزرگ این است که تصور کنیم این بحران تنها به پناهجویان افغانستانی محدود خواهد ماند.

از محتمل‌ترین و قطعی‌ترین خطرات این وضعیت، امکان تسری و گسترش منطق «دیگری‌سازی» و طرد از پناهجویان به سایر گروه‌های اجتماعی در داخل ایران است. سازوکارهای گفتمانی، قانونی و عملیاتی که امروز برای کنترل و حذف یک گروه آسیب‌پذیر ایجاد می‌شوند، فردا به راحتی قابل بازتولید و اعمال بر روی هر گروه دیگری خواهند بود.

هنگامی که زبان نفرت، تحقیر و انسانیت‌زدایی علیه یک گروه در فضای عمومی و رسانه‌ای عادی‌سازی می‌شود، استفاده از همین ادبیات مسموم علیه گروه‌های دیگر نیز به شدت آسان‌تر می‌شود. توجیهاتی مانند «حفظ امنیت ملی»، «انسجام فرهنگی»، «مقابله با ناهنجاری» یا «توزیع عادلانه منابع» که امروز برای محدود کردن افغان‌ها به کار می‌روند، فردا می‌توانند به حربه‌ای برای توجیه تبعیض یا سرکوب علیه زنان، اقلیت‌های قومی، اقلیت‌های مذهبی، دگراندیشان سیاسی، یا حتی گروه‌های به حاشیه رانده‌شده‌ای مانند فقرای شهری، معتادان یا بیماران روانی تبدیل شوند.

این فرآیند تنها در سطح گفتمان باقی نمی‌ماند. قوانین و مقرراتی که برای محدود کردن حقوق اولیه پناهجویان وضع می‌شوند، می‌توانند الگو و دستاویزی برای ایجاد محدودیت‌های مشابه برای سایر شهروندان «ناخودی» یا «مسئله‌دار» شوند. بوروکراسی و سازوکارهای نظارتی و کنترلی که برای مدیریت جمعیت پناهجویان ایجاد می‌شود (مانند سیستم‌های ثبت‌نام، انگشت‌نگاری و کارت‌های شناسایی ویژه)، این پتانسیل را دارد که به ابزاری برای نظارت و کنترل بیشتر بر سایر بخش‌های جامعه بدل شود. این امر به ویژه در ساختارهای سیاسی که تمایل به کنترل اجتماعی بالا دارند، یک سناریوی کاملاً محتمل است.

هدف قرار دادن پناهجویان افغان به مثابه یک «میدان مشق» برای آزمودن واکنش جامعه به سیاست‌های انحصاری و تبعیض‌آمیز عمل می‌کند. یک گروه فاقد حقوق شهروندی، بهترین گزینه برای اجرایی کردن روش‌های کنترل و عادی‌سازی گفتارهای تفرقه‌افکنانه است. اگر جامعه در برابر این بی‌عدالتی سکوت کند، این پیام به ساختار قدرت مخابره می‌شود که می‌توان همین الگوها را با هزینه‌ی اجتماعی کمتری علیه گروه‌های دیگر نیز به کار گرفت.

پناهجو ستیزی تمرین خطرناکی است که جامعه را برای پذیرش سطوح بالاتری از تبعیض و نابرابری در درون مرزهای خود آماده می‌سازد و آستانه حساسیت عمومی را نسبت به بی‌عدالتی پایین می‌آورد. پیامد ویرانگر این روند، فرسایش «همدلی اجتماعی» به عنوان ستون اصلی همبستگی ملی است. جامعه‌ای که می‌آموزد درد و رنج یک گروه انسانی را نادیده بگیرد، ظرفیت خود برای شفقت را از دست می‌دهد.

این بی‌حسی اخلاقی به تدریج به یک هنجار تبدیل می‌شود. در چنین فضایی، اگر فردا یک گروه قومی یا مذهبی داخلی تحت فشار قرار گیرد، جامعه دیگر توانایی بسیج عاطفی برای دفاع از آنان را نخواهد داشت؛ چرا که منطق «آنها مشکل خودشان است» پیش از این در مورد افغان‌ها تمرین و نهادینه شده است. تاریخ بارها نشان داده است که فرایند یافتن «سپر بلا» به ندرت به یک گروه محدود می‌ماند.

زمانی که یک گروه هدف قرار گرفت، اگر مشکلات زمینه‌ای جامعه (فقر، نابرابری، بحران سیاسی) حل نشده باقی بمانند، جستجو برای مقصر بعدی آغاز می‌شود. اقوام، اقلیت‌های دینی، روستاییان، آسیب‌دیدگان اجتماعی و بسیاری دیگر از گروه‌های بی‌صدا و محروم، همگی پتانسیل تبدیل شدن به «دیگری» بعدی را دارند. ایران، همواره سرزمینی چندفرهنگی، چند زبانی و متکثر بوده است. زمانی که منطق «حذف دیگری» به جای «مدیریت تفاوت‌ها» حاکم شود، این امر می‌تواند گسست‌های قومی، زبانی و مذهبی خفته در جامعه را فعال کند.

گروه‌هایی که تا دیروز خود را بخشی از ملت ایران می‌دانستند، با مشاهده سرنوشت پناهجویان افغانستانی، این سوال را از خود خواهند پرسید که در فردای بحران‌ها، آیا آنها نیز به عنوان «دیگریِ» قابل حذف، معرفی نخواهند شد؟ این بی‌اعتمادی به آینده مشترک، می‌تواند انسجام ملی را به شکلی جبران‌ناپذیر تضعیف کند.

روند خطرناک افغان‌ ستیزی، جامعه ایران را وارد چرخه معیوبی از تفرقه، بی‌اعتمادی و درگیری داخلی می‌کند. ایستادن در مقابل افغان‌ستیزی، یک کنش روشنفکرانه یا صرفاً انسان‌دوستانه نیست؛ بلکه یک ضرورت عاجل برای حفظ ایرانِ متکثر و در واقع، دفاع از خودمان است. چون هیچ تضمینی وجود ندارد که در دور بعدی این بازی خطرناک، گروهی که هدف حمله قرار می‌گیرد، خود ما نباشیم.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۴ ، ۲۳:۲۴
ویرگول ،،،

منتشر شده در روزنامه اعتماد

 

در چند روز اخیر ایرانیان مقیم امریکا استقبال قابل توجهی از کنسرت بهنام بانی، سیروان خسروی و گروه ایهام در لس‌آنجلس داشتند. این اتفاق نمادی از یک دگرگونی مهمِ متاثر از تغییر مسیر حداقلی در سیاستگذاری فرهنگی داخل ایران است. این رویداد، پارادایم حاکم بر فضای فرهنگی دهه‌های شصت و هفتاد، یعنی «تهاجم فرهنگی» را به چالش کشیده و آن را معکوس می‌کند. دورانی که از غرب به عنوان مهاجم فرهنگی یاد می‌شد، اکنون جای خود را به دورانی داده است که فرهنگ عامه‌پسند تولید داخل، در قلب امریکا روی صحنه می‌رود. در دهه‌های گذشته موسیقی سنتی ایرانی در خارج از کشور اجراهای بسیاری داشته ولی نخستین‌بار است که خوانندگان پاپ داخل کشور در لس‌آنجلس، پایتخت موسیقی پاپ فارسی خارج از کشور؛ کنسرت‌های بزرگ برگزار می‌کنند. پس از انقلاب اسلامی و در دوران پس از جنگ، گفتمان غالب در سیاستگذاری فرهنگی ایران، مبتنی بر مقابله با «تهاجم فرهنگی» غرب بود. موسیقی پاپ لس‌آنجلسی به عنوان یکی از اصلی‌ترین ابزارهای این تهاجم تلقی می‌شد که سبک زندگی و ارزش‌های غربی را ترویج می‌کرد. در این پارادایم، لس‌آنجلس سرپل تهاجمی بود که به‌زعم مدیران، هویت فرهنگی و ارزش‌های جامعه ایران را هدف گرفته بود و تمام ابزارهای رسمی برای مقابله با این «شبیخون فرهنگی» بسیج شده بود. در این نگرش، ایران صرفا یک جامعه مصرف‌کننده بود و در موضع دفاعی قرار داشت و محصولات فرهنگی غربی به صورت یک‌طرفه به سمت جامعه روانه می‌شد. در نتیجه این نگاه، سانسور و سخت‌گیری‌های زیادی بر هنرمندان داخلی روا می‌شد که پیامدی جز مجبور کردن آنها به مهاجرت و پیوستن به همین خوانندگان لس‌آنجلسی نداشت. ممنوع‌الفعالیت شدن شادمهر عقیلی در داخل کشور و مهاجرتش به لس‌آنجلس نمونه بارز این روند بود. این شرایط خوانندگان لس‌آنجلسی را به مرجع بلامنازع موسیقی پاپ تبدیل کرده بود و گفتمان «تهاجم فرهنگی» هم از زبان سیاستگذاران نمی‌افتاد. 

از اواخر دهه هفتاد، با روی کار آمدن دولت خاتمی شاهد کاهش فشارها و رفع اتهام از هنرمندان موسیقی پاپ بودیم. این تغییر نگاه، منجر به شکل‌گیری یک رویکرد جدید شد. در وهله اول، با صدور مجوزهای کنترل‌ شده، یک صنعت موسیقی پاپ بومی شکل گرفت که توانست به تدریج نبض بازار و سلیقه مخاطب را در دست بگیرد. در کنار آن، فناوری به عنوان یک ابزار برتری عمل کرد؛ ظهور اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، انحصار رسانه‌ای شبکه‌های ماهواره‌ای لس‌آنجلسی را شکستند و هنرمندان داخلی توانستند بدون واسطه، آثار خود را به گوش مخاطبان جهانی و داخلی برسانند. در نتیجه این روند، نسلی از خوانندگان که محصول اکوسیستم داخلی بودند، با تکیه بر ارتباط مستقیم با مخاطب ایرانی، به محبوبیتی دست یافتند که ستاره‌های لس‌آنجلسی هرگز در داخل کشور تجربه نکرده بودند.
امروز، با دیدن صف‌های طولانی برای کنسرت خوانندگان ایرانی در لس‌آنجلس، می‌توان با طنزی تاریخی ادعا کرد که معادله «تهاجم فرهنگی» معکوس شده است. اگر روزی داشتن یک نوار کاست از خواننده لس‌آنجلسی نماد تهاجم فرهنگی بود؛ برگزاری یک کنسرت با تمام ظرفیت در قلب امریکا نشان می‌دهد که فرهنگ متکثر ایرانی، در صورت یافتن فرصت بروز، آنقدر پویا و جذاب است که نه تنها نیازی به دفاع و دخالت دولت ندارد، بلکه می‌تواند به یک نیروی تاثیرگذار در سطح جهانی تبدیل شود.
این یک «ضدحمله فرهنگی» موفق است که با ابزار هنر صورت می‌گیرد. این موفقیت، یک قدرت نرم است که شاید در ابتدا هدف سیاستگذار نبوده، اما اکنون یک فرصت طلایی برای دیپلماسی فرهنگی فراهم کرده و تصویری مدرن و پویا از ایران به نمایش می‌گذارد. جامعه ایران با تمام تنوع و تکثر زبانی و فرهنگی‌اش ثابت کرده که توانایی تولید محصولاتی را دارد که در بازار جهانی رقابت و مخاطبان گسترده‌ای را به خود جذب کنند.
موفقیت امروز موسیقی پاپ داخلی در لس‌آنجلس، نشان می‌دهد که بهترین دفاع در مقابل فرهنگ غربی، تولید فرهنگی قوی و جذاب توسط بخش غیردولتی در داخل است. سیاستگذار فرهنگی باید این وارونگی پارادایم را به رسمیت بشناسد و با حمایت هوشمندانه از صنایع خلاق، به جای ساختن دیوار، به ساختن پل‌های فرهنگی بیندیشد. دورانی که نگران تهاجم فرهنگی از لس‌آنجلس بودیم به پایان رسیده و اکنون ایرانِ متکثر، چندزبانه و چندفرهنگی است که می‌تواند با صادرات فرهنگی خود، نقشه موسیقی پاپ ایرانی در جهان را بازتعریف کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۴ ، ۲۳:۱۷
ویرگول ،،،

منتشر شده در روزنامه اعتماد

ایران امروز در یکی از پیچیده‌ترین مقاطع تاریخی خود قرار گرفته است؛ دورانی که مشخصه اصلی آن، انباشت بحران‌های درهم‌تنیده و بدخیمی است که دهه‌ها سیاست‌گذاری ناکارآمد، ریشه‌های آن را عمیق‌تر کرده است. کشور با ابرچالش‌هایی روبروست که دیگر با راه‌حل‌های مقطعی قابل مدیریت نیستند؛ از ناترازی هولناک در صندوق‌های بازنشستگی گرفته تا فرسایش سرمایه اجتماعی، از ناتراژی انرژی تا بحران‌های محیطزیستی. در کانون این بحران‌های زنجیروار، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی قرار دارد؛ دستگاهی که به دلیل گستردگی حوزه فعالیت، هم آینه تمام‌نمای چالش‌های کشور و هم دستگاهی موثر برای اجرای اصلاحات است. از همین رو، تلاش کنونی نمایندگان مجلس برای استیضاح وزیر این وزارتخانه، نه یک اختلاف‌نظر مدیریتی، بلکه تجلی یک شکاف عمیق‌تر در نظام حکمرانی کشور است.

این نبرد، میان دو جریان فکری و عملیاتی کاملاً متمایز در جریان است: جریان نخست، پارادایم «اصلاحات ساختاری و فسادستیزی» است که بحران‌های کنونی را محصول مستقیم اقتصاد رانتی و عدم شفافیت دانسته و راه نجات را در حرکت به سمت حکمرانی قاعده‌مند و مبتنی بر شواهد می‌داند. در مقابل، جریان دوم نماینده «منافع تثبیت‌شده و مقاومت در برابر تغییر» است؛ این جریان متشکل از شبکه‌های قدرتمند ذی‌نفعی است که بقا و سودآوری آن‌ها با همین ساختارهای ناکارآمد و غیرشفاف گره خورده و هرگونه اصلاح بنیادین را تهدیدی برای جایگاه و منافع رانتی خود تلقی می‌کنند. بنابراین تحلیل چرایی تلاش مجلس شورای اسلامی برای استیضاح احمد میدری، نیازمند درک دقیق دینامیک این تقابل سرنوشت‌ساز است.

رویکرد اصلاحی احمد میدری در یک سال گذشته، بر دو پایه استوار بوده است. در گام نخست، با هدف ایجاد ثبات اجتماعی و ترمیم معیشت عمومی، اقدامات ملموسی به اجرا گذاشت که شامل افزایش ۴۵ درصدی حداقل دستمزد بود (که از نرخ تورم پیشی گرفت)، اجرای طرح متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان که منجر به رشد ۴۸ تا ۵۹ درصدی مستمری‌ها شد و گسترش طرح کالابرگ الکترونیکی برای بیش از ۶۰ میلیون نفر بود. همزمان با این اقدامات ثبات‌بخش، جراحی‌های عمیق در کانون‌های ناکارآمدی آغاز شد. قلب این برنامه تحول، اصلاح نظام بنگاه‌داری در شستا و دیگر شرکت‌های تابعه بود که با محوریت شفاف‌سازی، خروج از مدیریت مستقیم و حاکمیت شایسته‌سالاری، مستقیماً کانون‌های قدرت را که از عدم شفافیت منتفع می‌شدند، به چالش کشید. در کنار آن، الزام صندوق‌ها به انجام محاسبات دقیق آکچوئری و طراحی طرح نجات تأمین اجتماعی، پایانی بر سیاست پنهان‌کاری و سرآغازی بر انضباط مالی بود. این اقدامات، ترجمان عملی پارادایم فسادستیزی و حرکت به سمت حکمرانی قاعده‌مند است.

هرگاه قطار اصلاحات ساختاری به حرکت درآید، مقاومت شدید منافع تثبیت‌شده امری طبیعی و قابل‌پیش‌بینی است. شفاف‌سازی مالی، انتصابات مبتنی بر تخصص به جای روابط سیاسی و قاعده‌مندسازی فرآیندها، مستقیماً منافع شبکه‌هایی را تهدید می‌کند که سال‌ها از ساختارهای رانتی و غیرشفاف سود برده‌اند. این کانون‌های قدرت، در مواجهه با خطر از دست دادن امتیازات ویژه خود، از تمام ابزارهای سیاسی و رسانه‌ای برای متوقف کردن این روند استفاده می‌کنند. در چنین شرایطی، تلاش نمایندگاه مجلس برای استیضاح چنین وزیری نه نشانه ضعف عملکرد، بلکه گواهی بر جدی بودن و مؤثر بودن اصلاحات آغاز شده است. شدت این مقاومت‌ها، خود معیار دقیقی از عمق برخورد با ساختارهای معیوب و میزان موفقیت در به خطر انداختن منافع نامشروع است.

موفقیت یا شکست اصلاحات در وزارت رفاه، صرفاً سرنوشت یک وزارتخانه را رقم نمی‌زند، بلکه به مثابه یک شاخص برای ظرفیت اصلاح‌پذیری کل نظام حکمرانی عمل می‌کند. متوقف کردن مدیری که با نهایت دقت و آرامش اصلاحات ارزشمندی را آغاز کرده، یک پیام بسیار ناامیدکننده برای امکان انجام تغییرات حیاتی در کل نظام حکمرانی خواهد بود. این اقدام به معنای آن است که هرگاه اصلاحات واقعی، منافع ساختارهای ناکارآمد و ریشه‌دار صاحب رانت را به خطر اندازد، سیستم توان مقاومت در برابر آن‌ها را ندارد و در نهایت تسلیم وضع موجود می‌شود. این پیام، موجب دلسردی نیروهایی خواهد شد که هنوز به انجام اصلاحات درون ساختاری و نجات کشور از این شرایط بدخیم امیدوارند.

آنچه امروز در وزارت رفاه رخ می‌دهد، یک آزمون تاریخی برای نظام حکمرانی کشور است و نتیجه آن مشخص خواهد کرد که آیا اراده‌ای برای حمایت از اصلاحات ساختاری و تحمل هزینه‌های آن برای دستیابی به منافع بلندمدت ملی وجود دارد، یا سیستم در برابر فشار ذی‌نفعان وضع موجود تسلیم شده و به تداوم مسیر بحران‌زا رضایت می‌دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۴ ، ۲۳:۰۲
ویرگول ،،،