او رفته است و آنچه بیش از هر چیزی نیاز داریم بدانیم این است که «چرا؟»
چه بسا هیچگاه واقعا دقیق نفهمیم که چرا دیگری ترکمان کرده است. هر چقدر هم فردی را خوب بشناسیم، در نهایت همه جنبههای وجودش برایمان واضح و روشن نخواهد بود. آنچه دیگری میگوید شاید صرفا بخشی از آن چیزی باشد که در ذهنش جریان دارد. انگیزههای عمیقتری که در پس حرفها و رفتارها است برایمان مبهم و تیره باقی میمانند و چه بسا حتی برای خودِ او هم اینگونه باشد. یکی از مهارتهای تاثیرگذار که به ندرت به کار گرفته میشود این است که از درون بپذیریم همیشه هم نخواهیم توانست درونیاتِ دیگری را بفهمیم.
در قلمرو روابط، دستکم نیمی از افراد مسائل روانشناختیِ واکاوی نشده و فراوانی را وارد رابطهها میکنند و حتی تحت تاثیر آنها عاشق میشوند؛ مسائلی که باعث میشود به قدر کافی پیشبینیپذیر نباشند و به رابطهی خود تعلق صحیح نداشته باشند. اغلب، عشقی که ظاهرا در جستجویش هستند دقیقا همان عشقی است که در بلندمدت نمیتوانند پذیرای آن باشند، زیرا حس میکنند برایشان ناآشنا است. نزاعی وجود دارد بین آنچه در حرفهایشان در مورد شریکِ زندگی مطلوبشان میگویند و چیزی که در واقع به لحاظ روانشناختی قادر به پذیرش آن هستند؛ نزاعی که در نهایت ما هستیم که بیخبر از همه جا قربانیاش میشویم. او در حال بازتولید نسخههایی قدیمی، دردآور و محکوم به شکست بوده است، بیآنکه نه ما و نه خودش متوجه این نکته باشد. واقعیت این است که درگیر ماجراهای عشقیِ شخصی و ویرانگرِ کسی دیگر شدهایم، که سرآغازهایش به سالها پیش از آشنایی با ما برمیگردد. درست است که در واقع نتوانست بر عشقش نسبت به ما وفادار بماند، اما شاید هم، در این مرحله از تکامل عاطفیاش و با توجه به بارهایی که گذشتهی کاوش ناشدهاش بر دوش وی گذاشته بود، اساسا قادر نبوده کسی را دوست بدارد.
رنج و سختی ناشی از دلشکستگی صرفا وابسته به این واقعیت اساسی نیست که ترکمان کردهاند، بلکه همچنین ارتباط وثیقی دارد با اینکه چگونه ترکمان کردهاند. وقتی به شکل بدی ترکمان کرده باشند شدت دردمان بسیار بیشتر خواهد بود. برخی چیزها هستند که قطعا باعث میشوند یک جدایی دردناکتر و رنجآورتر از حد طبیعیاش باشد: خیانت، دروغگویی، پرخاشگری، حق به جانب بودن، تنفر، کینهجویی و ...