عشق نهان
[منتشر شده در آرتا آنلاین]
طاهره طاهرهی عزیزم: نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی، تهران: نشر مشکی، چاپ پنجم، 1396.
غلامحسین ساعدی روانپزشک، نمایشنامهنویس، نویسنده و مردمنگار چهرههای شناخته شده هستند ولی چهره دیگری هم از او وجود داشت که 24 سال پس از مرگش آشکار شد، وقتی که نامههای او به طاهره کوزهگرانی پیدا شد. نامههایی که ساعدی از 18 سالگی مینوشته. در این کتاب 41 نامه از ساعدی به طاهره منتشر شده ولی احتمالا نامههای دیگری هم بوده که ساعدی نوشته و ارسال نکرده و یا به دست طاهره نرسیده و نشانی از آنها نیست.
ارزش این نامهها بیش از جنبه ادبی آنها به ابعاد روانشناختی و توصیفهای دقیقی است که عاشق تجربه میکند، به خصوص که این عشق نهان هم باشد. در تمام طول عمر 50 سالهی ساعدی حتی نزدیکترین دوستان و برادرش هم نمیدانستند که این نویسندهی نامدار عاشق دختر همسایه است. ساعدی در سال 1364 در فرانسه مرد، 24 سال پس از او وقتی طاهره در تبریز چشم از جهان بست؛ نامههای ساعدی از پستوی خانهی طاهره بیرون آمد.
در این نامهها ساعدی روانپزشک مدام از ذهن آشفته، روح ملول و جسم خستهاش میگوید که ارمغان احساسش به طاهره است، عشقی نجیبانه که مثل تمام نمونههای تمام عیارش به وصال نمیانجامد و تا ابد یاد آن برای عاشق باقی میماند. در این نامهها ساعدی عاشق مثل تمام عشاق تصویری آرمانی و خیالی از دختری مغرور و بیاعتنا ساخته که در تمام لحظات زندگی همراه اوست و لحظهای نمیتواند از فکر او رهایی یابد. هرقدر که ساعدی احساساتی، عاشق و وابستهی طاهره است اما طاهره به نظر میرسد زنی مستقل، عقلانی، در پی تحصیلات و حسابگر است که هر قدر هم ساعدی التماس میکند اما او جز معدود دفعاتی پاسخی به نامههای او نمیدهد.
سرنوشت احساس ساعدی به طاهره از طریق متن نامهها مشخص نیست و به یکباره در نامه 41 پایان مییابد، شاید نامههای دیگری هم بوده که از بین رفتهاند. ولی آنچه که از سرنوشت طاهره در دست است او هیچگاه ازدواج نکرد و فقط بستگانش به خاطر دارند روزی که اعلامیه ترحیم ساعدی را در تبریز دید آشفته و سراسیمه آن را از دیوار کند و تا 20 سال بعد هم آنرا مرتب مثل همین نامهها نگه داشت. ساعدی 5 سال پیش از مرگش در فرانسه ازدواج کرد. در تاریخ ادبیات کمتر عشاق واقعی را میتوان دید که وصال را تجربه کرده باشند، طاهره و ساعدی هم بخشی از این ادبیات هستند.
تاریخ 3 نامه پایانی منتشر شده در کتاب مشخص نیست ولی احتمالا برای سال 1345 است که در آنها به تدریج از جنون و احساس غیرقابل کنترل ساعدی کاسته شده و او با عذرخواهی از تمام رنجشهایی که برای طاهره ایجاد کرده به جای عشق از دوستی سخن میگوید و گویی در واپسین سالها طاهره از معشوق نهان در حال تبدیل به دوست دیرین اوست.
و چه زیبا تصمیمی است معشوق نهان را رفیق انگاشتن. ساعدی در واپسین نامههایش به طاهره اینگونه نوشته:
«لذت دوستی کمتر از لذت عشق نیست. و ما بیآنکه عشق را فراموش کرده باشیم به دوستی هم رسیدهایم... تو اگر تا دیروز محبوب و عزیز دل من بودی، امروزه روز علاوه بر اینها دوست یکرنگ و فداکار من هم هستی».
برخی از عبارتهای ساعدی خواندنی است:
«اختیار اگر دست من بود، هیچ وقت دچار چنین عذاب و شکنجهای نمیشدم ولی به خدا، اختیار دست من نیست. هر چه هست تو هستی تو، ... تو .. تنها تو..»
«من نمیخواهم بگویم که به تو عشق دارم، زیرا همین کلمه هست که نفرت مرا برمیانگیزد کلمهای است بسیار مزخرف.
با زور به کسی نمیشود قبولاند که بیا مرا دوست بدار».
«من هرقدر میکوشم که تو را دوست ندارم، میبینم که نمیشود و قادر نیستم این را از کلهام دور کنم،.. هر چیز زیبا. مرا به یاد تو میاندازد، تقصیر چه کسی است؟»
«من تو را دوست دارم، سعادت تو را بیش از عشق خود دوست دارم، زندگی آسودهی پر عشق و محبت برای تو آرزومندم».
«من احتیاج به جسم تو ندارم، من تنها روح تو را، عظمت تو را طالب و مشتاقام».
«دانستهای که تشنهی محبت تو هستم. ولی مرا نادیده گرفته و گذشتهای».
«اگر قدرت دست من بود، به خدا تا حال صدبار فراموشات کرده بودم. ولی چه کنم، دست خودم نیست، و میدانم که تو هم مرا دوست داری».
«تو، تو، میدانی چه مفهومی در نظرم دارد. تو... فقط تو...»
«همه چیز مثل سابق است. تو هم هستی، مثل سابق هستی و هر شب خواب، خواب تو، خوابهای پر از وجود تو..»
«بالاخره باید داشت، انسانی را باید داشت که غم انسان را دریابد و این چهگونه داشتنی است که من دارم؟»
«غم تو، غم محبت تو مرا از زندگی باز داشته است».
«فکر نکنی که نامه عاشقانه مینویسم، نه، من هم مثل تو و حتما به اندازهی تو از چنین نامهای متنفرم. آنچه برایت مینویسم دردهای قلبام است. دردهای قلبام. شریک غمها و شادیهای من. غم و دوریات مرا بیچاره و مریض کرده است».
«در شدت تنهایی، تنها نوشتن راحتام میکند».
«در شماره 70 کتاب هفته قصهای از من چاپ شده به اسم راز... در واقع دوری تو آن را به وجود آورده بود».
«خستگی روحی من که گویی همیشهگی و جاودانهگی است. حالتی پیش آورده است که از تمام دنیا بیزار و کسل شدهام».
«این چند مدت را منتظر نامهی تو بودم میدانستم که نخواهی نوشت ولی من همینجوری منتظر بودم».
«بیهیچ دلیلتراشی و بهانهآوری از تو خجلام».
«وضع روحیام تا چند روز که از پیش تو برگشته بودم راحت و سبک بودم بیهیچ آشفتگی خاص».
«باز هم مثل همیشه منتظر نامهات هستم. نامهای که هیچ وقت تصمیم نداری بنویسی. اینطور نیست؟»
«امیدوارم تو برخلاف من روحیهی شاد و مهربان خود را داشته باشی».
«روهمرفته حالام بد نیست. از تبریز و پیش تو برگشتهام. بنابراین تا یک مدتی سرزنده و سالم خواهم بود».
«قربانات میروم».
«روز و ساعتی نیست که یاد تو نباشم و این را قسم میخورم که هیچ اغراق نگفتهام».
«افسرده و کسلام، راستاش نمیدانم گرفتار چی هستم. دیدار تو مرا دوباره زنده و امیدوار خواهد کرد».
«تو مشکلات و بدبختیهای مرا خوب میدانی، بدبختی که نباید گفت. میدانی که در چه بنبستی هستم و بیشتر از همهی اینها میدانی که تا چه حد به تو دل بستهام. و میدانی که تنها پناهگاه من در زندگی تو هستی».
«تو را تا حدی که میتوانستم غمگین کردم. احساس، احساسهای متناقض، مجرمیت، معصومیت».