نمی توان پارک وی را دید و به یاد مارکس و فوکو نیفتاد؛ پارک وی داستان مادر و پسر دیوانه ی مرفهی است که پدر خانواده با جدایی از همسرش ایران را ترک کرده، پسر(کوهیار) اتفاقی با دختری (رها) برخورد میکند و بلافاصله از او خواستگاری میکند. کوهیار و رها پولدار بودن پدرانشان را به رخ همدیگر میکشند، پدر رها مردی بی خیال و غالبن مست هست، نامادری رها دکتری روانشناس است و همان مشرقی فیلم های جیرانی. کوهیار با بیان عشقش و تحسین زیبایی رها در عرض چند روز همسر او میشود. پدر مست رها علیرغم هشدار همسرش با ازدواج دخترش موافقت میکند. رها و اطرافیان او از همان آغاز رفتارهای عجیب کوهیار را میبینند ولی همگی آنها را تعبیر به عشق میکنند و یا در نهایت خوشبینی جنون کوهیار را جنون عاشقی میدانند.