لوکاچ و گرامشی از جمله مارکسیست های هگلی بودند که سعی داشتند تا نوعی کلیت یا به تعبیری رابطه دیالکتیکی را میان جنبههای ذهنی و عینی زندگی اجتماعی برقرار سازند (ریتزر، 1384 : 451) سوسیالیسم علمی رابطهی بین فرهنگ و جامعه را بر اساس الگوی زیربنا / روبنا تئوریزه کرد، اما مارکسیسم غربی کوشیده است تا زیربنا / روبنا را به مثابه سویههای جزئی کلیتی متناقض تعبیر کند. به زعم لوکاچ اصل انقلابی نزد مارکس و هگل همان اصل دیالکتیک است یعنی مفهوم کلیت و وابستگی هریک از اجزا به کلیت منسجم تاریخ و اندیشه. (میلنر و براویت، 1385: 100)...